امشب درد نبودنت رو عمیق تر از همیشه در خودم حس کردم . قلبم تیر میکشه و چشمام میسوزه . این بغض لعنتی مثل طناب دور گردنم حلقه شده و میخواد خفم کنه . یه قطره اشک تو چشمام جا گرفته اما بهش اجازه نمیدم که بیفته و منو از این همه دلتنگی خالی کنه . نذاشتم گریه کنم ، نخواستم اشک بریزم . میخوام همینجوری بمونم همینجور دلتنگت . میخوام بیشترو بیشتر حست کنم . میدونی من معتقدم قشنگی عشق به این چیزاست . اینکه تو بی تاب کسی باشی و اون ندونه . اینکه تو دلتنگ اون باشی و اون بی خبر از دلتنگی هات براش ، زندگی کنه . این چیزا اگرچه تلخه و تحملش سخته اما به عشق معنی میده به احساس آدم هدف میده . نه نمیخوام بگم اگر کسی درد نکشه و درد دوری رو حس نکنه عاشق نیست . نه اما اونی که این لحظرو لمس میکنه یه جور دیگه ای عشقو درک میکنه . اگه روزی به عشقش برسه قدرشو یه جور دیگه ای میدونه . اصلا طعم این رسیدن یه چیز دیگست . نمی دونم ..... واقعا نمیدونم بشه که منم طعم اون رسیدن رو با تک تک سلولای وجودم حس کنم . نمیدونم اصلا میشه که روزی تو رو از خدا بگیرم . میشه روزی که دستام توعظمت دستای تو گم بشن . میشه روزی که پشت تو بایستم و تو با اون قد و قامتت جلوی اون سنگای آسمونی که قصد دارن رو سر من ببارن رو بگیری . میشه روزی بلند صدات بزنم و از گفتن اسمت هراسی نداشته باشم . میشه روزی نگاهمو تا ابدبه لبخندت که بهش میگم لبخند جادوئی بدوزم.بگو میشه؟
ببین از دلتنگی که منو اسیر کرده بود به کجا رسیدم . اصلا همیشه همینطوره . تمام نوشته هام از هر جا که شروع بشه به این نقطه ختم میشه . به اینجا میرسه که من همیشه از تو می پرسم که میشه یه روز کنارت باشم یا نه ؟! اما .... اما مثل همیشه جوابم سکوته . آخه تو نیستی که جوابمو بدی .
هوای گریه دارم تو این شب بی پناه
دنبال تو میگردم دنبال یه تکیه گاه
دنبال اون دلی که تنهایی رو بشناسه
دستای عاشق من لبریز التماسه
هزار و یک شب من پر از صدای تو بود
گریه ی هر شب من فقط برای تو بود
آنچه در من نهفته دریاییست
همیشه عکس نازت روبرویم
نگاه تو دلیل جستجویم
چرا باید تمام حرفها را
بدون تو به تصویرت بگویم
سلام به همه دوستای خوبم . تو این پست میخوام متن یه ترانه از آقای نریمان رو بگذارم که خودم بی نهایت دوستش دارم و به نظرم سوگلی البوم ایشونه .
تو شدی مهمون من مهمون قلبم
از صدات زمزمه ی عشقو شنفتم
تو به من قشنگترین لحظه رو دادی
من واست قشنگترین قصه رو گفتم
نازنین از تو چه پنهون آتیش افتاده به جونم
تا میتونی مثه آتیش بسوزونم ، بسوزنم
عاشقیت همیشه با من عشق من همیشه باتو
گریه هام میگذرن از من زندگیم پر میشه با تو
اومدی تو روزگارم دیگرون رفتن و رفتن
من اگه واست عزیزم اینو پنهون نکن از من
نازنین از تو چه پنهون آتیش افتاده به جونم
تا میتونی مثه آتیش بسوزونم ، بسوزونم
تو طلای آفتابو نفس سبز زمینی
تو گل زنبق و لاله از یه فصل نازنینی
وقتی دستاتو گرفتم لحظه ی چشماتو دیدم
به من این مژده رو دادی که رسیدم به رسیدن
نازنین از تو چه پنهون آتیش افتاده به جونم
تا میتونی مثه آتیش بسوزونم ، بسوزونم
آنچه در من نهفته دریاییست