شب آرزوها

نازنین ،از تو چه پنهون آتیش افتاده به جونم/ تا میتونی مثه آتیش بسوزونم ، بسوزونم

شب آرزوها

نازنین ،از تو چه پنهون آتیش افتاده به جونم/ تا میتونی مثه آتیش بسوزونم ، بسوزونم

محکوم به سکوت

یه دوست عزیز یه روز یه جمله ی خیلی قشنگ گفت اون میگفت بعضی ها تو زندگیشون محکومن به اینکه سکوت کنن .  

واقعا این حکم بدترین چیزیه که خدا برای ما بخواد . نمیدونم کی تا به حال این حسو تجربه کرده . محبور باشی ساکت باشی و حرفی رو که خیلی دلت میخواد به زبون بیاری نگی نه از ترس کسی یا چیزی ، از اینکه اگه حرف بزنی و بگی همه چیز خراب بشه و یا همه چیزو از دست بدی . خیلی دلم میخواد بدونم اگه خودم بخوام حرفامو بزنم مستقیم و بدون همه ی این شعرا و فریاد بزنم چیزی رو که مدتهاست مثل یه بغض افتاده به جونم و داره دیوار های قلب منو میخراشه با چنگالهای تیزش چی میشه ؟  

اما نه نمیخوام بدونم . هنوز اون شهامت رو در خودم نمیبینم که بتونم تحمل اتفاقات بعدش رو داشته باشم . آخه میدونم بعدش باید چه حرفایی بشنوم چه اسمی روی من باشه. اما به خدا از ترس اون حرفا نیست همش به خاطر اون اتفاق وحشتناکیه که ممکنه بیافته . می ترسم از روزی که اینجا اسم نازنین رو بیارمو ..... مجبورم اسمشو در قلبم فریاد بزنم و نگم که کی هستم و چی میخوام نگم تو قلبم از تو چی می گذره . 

 باز به قول همون دوست همین که دوستش دارم کافیه  

 

آنچه در من نهفته دریاییست

نظرات 1 + ارسال نظر
م پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:55 ب.ظ

یک بار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد....

پس نگو نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست .....

قبول ندارم......

گر چه به ظاهرجسم خسته است.....

ولی دل دریایست......

تاب وتوانش بیش از اینهاست......

دوستت دارم......

وتاوان آن هرچه باشد..باشد..

دوستت خواهم داشت بیشتراز دیروز.

باکی ندارم از هیچ کس وهرکس که تورا دارم عزیز

یه روز از همین روزا روی شب پا می زارم

توی قاب لحظه ها عکس فردا می زارم..

تا که خوُبِ خوب بشه زخمهای دل واپسی...


عشقُ مرحم می کنم روی دلها می زارم


برای شما و خودم

همه ی اینارو قبول دارم اما .......
معتقدم سکوت کردن بهتره من حاضرم خودم تاوان پس بدم اما نمیخوام اطرافیانم به جای من تاوان پس بدن .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد